آمار مطالب

کل مطالب : 1892
کل نظرات : 71

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 1005
باردید دیروز : 84
بازدید هفته : 1136
بازدید ماه : 4156
بازدید سال : 194564
بازدید کلی : 519262
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : یک شنبه 10 آبان 1394
نظرات

ماشین اسپرت

مردجوانی آخرین روزهای دانشگاه راسپری میکردوبه زودی فارغ التحصیل می شد.

چندماه بودکه یک اتومبیل اسپرت بسیارزیباچشمش راگرفته بود.ازآنجایی که میدانست پدرش به راحتی قدرت خریدآن ماشین راداردبه اوگفت: داشتن این اتومبیل همه ی آرزوی اوست.

بانزدیک شده روز فارغ التحصیلی مردجوان دائمابه دنبال علایمی حاکی ازخریدماشین بود.

بالاخره درصبح روزفارغ التحصیلی پدراورابه اتاق خودفراخواندوبه اوگفت:که چقدرازداشتن چنین فرزندی به خودمی بالدوچقدراورادوست دارد.سپس هدیه ای راکه بسیارزیباپیچیده بودبه دست اوداد.

مردجوان,کنجکاووالبته بانوعی احساس ناامیدی هدیه راکه یک جلدکتاب چرمی دوست داشتنی بودبازکرد.

بادیدن هدیه مردجوان ازکوره دررفت صدایش رابلندکردوباعصبانیت گفت:بااین همه پولی که داری فقط یک کتاب به من میدهی؟

تعداد بازدید از این مطلب: 617
موضوعات مرتبط: تلنگر , ادبیات , داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 190 صفحه بعد

********به وبلاگ من خوش آمدید********* خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم . آمین یا رب العالمین


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود